مطالب قشنگه:)

آزاد

آزاد

نمیدانستم کجا هستم.

هر شب در دیوان حافظ دنبال کسی میگشتم تا مرا تا در وازه های قیامت ببرد من انگار منتظر بودم که کسی بیاید که قلبش زادگاه گلها باشد وقتی به من نگاه میکردی چشمانم را میبستم وقتی در جاده های خاطره غزل خواندی من ایستادم وخاموش ماندم.

مهر بانانه امدی وسنگدلانه رفتم. از شکفتن گفتی از خزان سرودم ناگهان مه همه جا را گرفت

حرفهایم مرطوب شد وچشمهایت با ابرهای مهاجر رفتند

شب امد وچراغها نیامدند ظلمت امد وچشمهایت نیامدند

شب در دلم چنان خیمه زد که گویا  هزاران سال قصد اقامت دارد کاش نی ها از جدایی منو تو حکایت میکردند

اکنون میخواهم دنیا دنیا پنجره ای شود ومن از قاب به افق نگاه کنم وانقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشد به خانه ام بیایی.

اکنون دوست دارم باغهای زمین را دوربریزم وانگاه گلهای تازه ای بیافرینم وتقدیمت کنم.

روز های سرد تنهایی.

من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

چه غمگین از این رفتن واز این روزهای سرد تنهایی.

شاید باورنکنی.از من فقط همین کلمات که با ذوق وشوق به سوی تو پر میکشند باقی می ماند وخودکاری که هیچوقت اخرین حرفهایم را نمی توان به تو گفت.

شاید یک روز وقتی میخواهی احوال مرا بپرسی عکسم را در صحفه سفر کردها ببینی.

شاید کودکی گستاخ وبازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه اتان بکند وپاره کند.

تمام دغدغه ام این است که ایا بعد این سفرم میتوانم همچنان با تو سخن گویم؟؟

ایا دستی برای نوشتم ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟

شاید باور نکنی اما دوست  دارم مدام برات بنویسم.بعضی وقتها که کلمات را گم میکنم دوست دارم دشتها .دریاها.

کوهها.جنگلها.ستاره ها. وهر چه در کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم.

دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین.صبحگاهان زیر افتابی نار مرا زمزمه کنند.میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلمات دمی روبرویت بنشنند ونگاهت کنند تا به حقیقت این جمله در ایی که میگوید:

   مرا از یاد خواهی برد نمیدانم؟

                             ولی میدانم از یادم نخواهی رفت.

 

 

بعد رفتن تو...

شبی از پشت یک تنهایی نمناک بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن با غ قشنگ ارزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در  کوچه های ابی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم وتو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی"دلم حیران وسر گردان چشمانیست رویایی ومن تنها برای دیدن زیبایی ان چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم

این بود اخرین حرفت ورفتی...؟

و من بعد عبور تلخ غمگینت حریم چشمهایم را به روی دشتی از جنس غروب ساکت نارنجی خورشید وا کردم.

نمی دانم چرا رفتی؟

نمیدانم چرا ...؟؟شاید خطا کردم وتو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا؟

 تا کی؟؟

 برای چه؟؟؟

 ولی رفتی وبعد رفتنت یک قلب رویایی ترک برداشت.

وبعد  رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد.

وگنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد.

وبعد رفتنت اسمان چشمهایم خیس باران بود..

وبعد رفتنت انگار کسی حس کرد  که من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهم داد.

کسی حس کرد که من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

من با انکه می دانم تو هرگز نام مرا به عبور تلخ غمگین خود نخواهی داد

هنوز اشفته چشمان زیبای تو ام برگرد...

برگرد وببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد.

وبعد این همه طوفان ووهم پرسش وتردید کسی از پشت قاب پنجره ارام وزیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق وانتخاب ان خطا کردم.

ومن در حالتی مابین اشک وحسرت وتردید کنار انتظاری که بدون پاسخ سرد است در امواج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض  کوچک یک ابر

نمیدانم چرا؟

شاید به رسم وعادت پروانه گیمان باز برای شادی وخوشبختی باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,ساعت18:55توسط zeynab | |